سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف دل

صبح روز بیست و یکم بهمن‌ماه، حاشیه‌ی اروند
‌‌صبح پیروزی هر چند هنوز فضا از نم باران آکنده بود، اما آفتابِ دل مؤ‌منین همه را گرم می‌داشت. ما وظیفه‌ی روایت فتح را بر عهده داشتیم، اما کدام زبان و بیانی و چگونه از عهده‌ی روایت آنچه می‌گذشت بر می‌آید؟ این جوانان نسل تازه‌ای هستند که در کره‌ی زمین ظهور کرده است و وظیفه‌ی دگرگونی عالم را پروردگار متعال بر گرده‌ی اینان گذاشته است. عصر بعثت دوباره‌ی انسان آغاز شده است و اینان پیام‌آوران این عصرند و پیام آنان همان کلامی است که با روح الامین بر قلب مبارک رسول‌الله تجلی یافته و از آنجا بر زبان مبارکش جاری شده است. چگونه است که پروردگار در طول همه‌ی این اعصار، اینان را برای امانتداری خویش برگزیده است؟

صف طویل بچه‌ها با آرامش و اطمینان، وسعت جبهه‌ی فتح را به سوی فتوحات آینده طی می‌کردند و خود را به صف مقدم می‌رساندند... و تو از تماشای آنان سیر نمی‌شوی.

خیلی شگفت‌آور است که انسان در متن عظیم‌ترین تغییرات تاریخ جهان و در میان سردمداران این تحول زندگی کند و از غفلت هرگز در نیابد که در کجا و در چه زمانی زیست می‌کند. اینجاست که تو به ژرفنای این روایت عجیب پی می‌بری و در می‌یابی که چگونه معرفت امام زمان، شرط خروج از جاهلیت است. ببین که عصر جاهلیت ثانی چگونه در هم فرو می‌ریزد، و ببین که چه کسانی راه تاریخ را به سوی نور می‌گشایند. بچه‌های محله‌ی تو و من، همان‌ها که اینجا و آنجا، در مدرسه و بازار و مسجد و نماز جمعه می‌بینی، با همان سادگی و صفایی که در دعای توسل اشک می‌ریزند، تکبیرگویان به قلب سپاه دشمن می‌زنند و مکر شیاطین را یکسره بر باد می‌دهند.

شیطان حکومت خویش را بر ضعف‌ها و ترس‌ها و عادات ما بنا کرده است، و اگر تو نترسی و از عادات مذموم خویش دست برداری و ضعف خویش را با کمال خلیفةاللهی جبران کنی، دیگر شیاطین را بر تو تسلطی نیست. بگذار آمریکا با مانورهای «ستاره‌ی دریایی» و «جنگ ستاره‌ها» خوش باشد. دریا دل مطمئن این بچه‌هاست و ستاره‌ها نور از ایمان این بچه مسجدی‌ها می‌گیرند، همان‌ها که در جواب تو می‌گویند: «ما خط را نشکستیم، خدا شکست.» و همه‌ی اسرار در همین کلام نهفته است.

چند رزمنده با لباس‌های غواصی گل‌آلود از خط باز می‌گردند.
- خطشکن بودید دیشب؟ سلام علیکم، خطشکن بودید؟ خسته نباشید.
- ما خط را نشکستیم، خدا شکست...


در منتها الیه اروندرود، در کنار خور، رزمندگان تازه‌نفس منتظرند که با قایق‌ها به آن سوی رود انتقال پیدا کنند و تو در این فکر که چه کسی و چه چیزی این‌همه انسان‌هایی را که بیش‌ترشان جوانان بیست و بیست و پنج ساله هستند در اینجا گرد آورده است؟ و در میان این جمع، دیدن طلبه‌ها با آن عمامه‌هایی که آنان را به صدر اسلام پیوند می‌زند، بسیار امیدوارکننده است. طلبه‌ها مظهر این پیمان مستحکمی هستند که ما را با پروردگار عالم و غایت وجودیمان پیوند می‌دهد. به‌راستی چه کسی ما را در اینجا گرد آورده است؟ آن چیست که اینچنین، با جاذبه‌ای نهانی و غیر قابل مقاومت، ما را به سوی خویش می‌کشد؟

گروه دیگری از غواص‌های خط شکن، بعد از آن شب پرحادثه‌ای که در آن سوی رود گذرانده‌اند، باز می‌گردند تا جای خویش را به رزمندگان تازه‌نفس بسپارند... آری، در اینجا و در دل این نخلستان‌هاست که تاریخ آینده‌ی جهان بر گرده‌ی خستگی‌ناپذیر این جوانان بنا می‌گردد.

بسیجی عاشق کربلاست، و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نام‌ها. نه، کربلا حرم حق است و هیچ‌کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست.

کربلا، ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر. ما می‌آییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آن‌گاه روانه‌ی دیار قدس شویم.


نشونی

                                                                                                                                      

تقدیم به همه ی شهدایی که هر چه گشتیم نیافتیمشان...

خیلی گشته بودیم نه پلاکی- نه کارتی چیزی همراهش نبود.لباس فرم سپاه تنش بود.

چیزی شبیه دکمه پیراهندر جیبش نظرم را جلب کرد. خوب که دقت کردم دیدم یک نگین عقیق است

که انگار جمله ای بر رویش هک شده بود . خاک و گل ها را پاک کردم . دیگر لازم نبود دنبال

پلاکش بگردیم.روی عقیق نوشته بود:((به یاد شهدای گمنام ))